دخترم قدر خود را بشناس
دخترم! با تو سخن میگویم
گوش کن، با تو سخن میگویم :
زندگی در نگهم گلزاریست
و تو با قامت چون نیلوفر ـ
شاخه پر گل این گلزاری
من در اندام تو یک خرمن گل می بینم
گل گیسو ـ گل لبها ـ گل لبخند شباب
من به چشمان تو گلهای فراوان دیدم
گل تقوا ـ
گل عفت ـ
گل صد رنگ امید
گل فردای بزرگ
گل دنیای سپید
میخرامی و تو را مینگرم
چشم تو آینه روشن دنیای منست
تو همان خرد نهالی که چنین بالیدی
راست، چون شاخه سر سبز و برومند شدی
همچو پر غنچه درختی، همه لبخند شدی
دیده بگشای و در اندیشه گلچینان باش
همه گلچین گل امروزند
همه هستی سوزند
***
کس بفردای گل باغ نمیاندیشد
آنکه گرد همه گلها بهوس میچرخد ـ
بلبل عاشق نیست ـ
بلکه گلچین سیه کرداریست ـ
که سراسیمه دود در پی گلهای لطیف ـ
تا یکی لحظه بچنگ آرد و ریزد بر خاک
دست او دشمن باغ است و نگاهش ناپاک
تو گل شادابی
به ره باد، مرو
غافل از باغ مشو
***
ای گل صد پر من!
با تو در پرده سخن میگویم :
گل چو پژمرده شود جای ندارد در باغ
گل پژمرده نخندد بر شاخ
کس نگیرد ز گل مرده سراغ
***
دخترم! با تو سخن میگویم:
عشق دیدار تو بر گردن من زنجیریست
و تو چون قطعه الماس درشتی کمیاب
« گردن آویز » بر این زنجیری
تا نگهبان تو باشم ز « حرامی » هر شب
خواب بر دیده من هست حرام
بر خود از رنج به پیچم همه روز
دیده از خواب بپوشم همه شام
***
دخترم، گوهر من !
گوهرم، دختر من !
تو که تک گوهر دنیای منی
دل بلبخند « حرامی » مسپار
« دزد » را « دوست » مخوان
چشم امید بر ابلیس مدار
***
دیو خویان پلیدی که سلیمان رویند
همه گوهر شکنند
« دیو » کی ارزش گوهر داند ؟
نه خردمند بود ـ
آنکه اهریمن را ـ
از سر جهل، سلیمان خواند
***
دخترم ـ ای همه هستی من !
تو چراغی، تو چراغ همه شبهای منی
به ره باد مرو
تو گلی، دسته گل صد رنگی
پیش گلچین منشین
تو یکی گوهر تابنده بی مانندی
خویش را خوار مبین
***
آری ای دخترکم، ای به سراپا الماس
از « حرامی » بهراس
قیمت خودمشکن
قدر خود را بشناس
قدر خود را بشناس
شعر از مهدی سهیلی
برچسبها:
حجاب در شعر